عاٰشِق_ناشِــناس

عاٰشِق_ناشِــناس

 

خوشبختانه زنگ آخر بود و به محض اینکه زنگ خورد خودمو انداختم تو آبدارخونه..

میدونستم تا یه مدت سوژه ی خنده ی بچه های کلاسم..

یه ده دقیقه ای اونجا موندم تا همه برن..

چند دقیقه بعد صدای الینا رو شنیدم..

_رویا..رویا کجایی؟

نکنه رفته و کیفشو جا گزاشته..

اول سرک کشیدم..

وقتی دیدم کسی نیست و سالن خالیه سریع از آبدارخونه پریدم بیرون..

+نه نرفتم..

با دو خودشو بهم رسوند..

_چرا رفتی اونجااا؟

+ کیفمو بده من برم که آبرو برام نموند..

انگار براش یادآوری شد که شروع کرد به خندیدن..

_وای روییاااا..خیلی مسخره بودییی..

فکر کن..دوتا دستتو گزاشته بودی زیر چونت و چشماتو بسته بودی..

با صدای بلند قهقهه میزد..

جوری که تو کل سالن میپیچید..

_فقط اونجاش که گفتی...چرا خرابش کردی میخواست منو ببو...

+زهرمار زنیکه..اصلا خنده نداشت..

کیفمو از دستش قاپیدم و با قدم های بلند از سالن مدرسه زدم بیرون..

اونم دنبالم میدویید..

_رویا..

+مرگ!

_جان من..جان معراج..بگو کی میخواست بو..ست کنه؟ ها راستشو بگو دیگه..

+الینا..نزدیکم بیای پارت میکنم..

┈┄╌╶╼╸◖ 💌🌿 ◗╺╾╴╌┄┈

# عـاشـق نـا شـناس

# عـاشـق نـا شـناس

● #عاٰشِق_ناشِــناس• ❤️‍🩹🍃

 

با چیزی که به سرم خورد سریع چشمامو باز کردم..

_رویا کریمی معلومه چته؟سر کلاس جای خوابیدنههه؟

شوکه به اطرافم نگاه میکردم..

به کلاس..

به بچه ها..

به خانوم پهلوانی..

اینجا که جلوی آرایشگاه نیست..

مسیح میخواست منو بو..س کنه پس چیشد؟

+خرابش کردی..میخواست منو ببو..سه.

چشمای خانم پهلوانی چهارتا شد..

 

_چی میگی کریمی؟وسط کلاس کی میخواست تورو ببو..سه؟توهم زدی یا داری منو مسخره میکنی؟...برو بیرون...رویا کریمی همین الان برو بیروووون.

ویندوز مغزم کم کم بالا اومد و موقعیتمو درک کردم..

خاک به سرم چه گاف بدی دادم...

از خجالت سرمو انداختم پایین..

+ببخشـ...

_ببخششی در کار نیست برو بیرون همین الان...

با سر خمیده سریع خودمو از کلاس انداختم بیرون..

آبروم رفت..

حالا من دیگه چجوری دیگه تو روی اونا نگاه کنم..

┈┄╌╶╼╸◖ 💌🌿 ◗╺╾╴╌┄┈

#عـاشـق نـا شـنـاس

#عـاشـق نـا شـنـاس

● #عاٰشِق_ناشِــناس• ❤️‍🩹🍃

دامن لباس عروسمو گرفتم و اروم از پله ها رفتم پایین..

مسیح پشت به من پایین پله ها دسته گل به دست وایساده بود..

یه فیلم بردار با دوبین یکی هم با هلیشات داشتن اون لحظه رو ثبت میکردن..

شوق و ذوقی که داشتم وصف نشدنی بود..

من بالاخره به عشقم به کسی که دیوانه وار عاشقشم، رسیدم!

آخرین پله رو که رفتم پایین خیره شدم به شونه های پهن و قد و بالای مسیح..

برای هزارمین بار تو دلم قربون صدقش رفتم..

_خب اقا داماد آروم برگرد سمت عروس خانوم و گلو بهش بده..

دل تو دلم نبود وقتی مسیح منو با این لباس میبینه چه ری اکشنی نشون میده..

بالاخره برگشت..

ولی به جای اینکه طبق گفته ی فیلم بردار عمل کنه خیره خیره نگاهم میکرد..

+چرا اینجوری نگام میکنی مسیح؟

_معرکه شدی زندگیم..

از تعریفش کیلوکیلو قند تو دلم اب شد..

+توهم مثل همیشه خوشتیپ شدی..

_رویا باور کن انقدر ناز شدی که دلم میخواد همینجا یه لقمه چپت کنم...

وای من چجوری تا شب صبر کنم..

نخودی خندیدم که نگاهش به لــ/ـبم افتاد..

_عشقم ببخشید من دیگه نمیتونم تحمل کنم..

سرشو جلو اورد که چشمامو بستم..

┈┄╌╶╼╸◖ 💌🌿 ◗╺╾╴╌┄┈

ن ـازلـی

ن ـازلـی

                      سلام

شبتون بخیر. 

میخواستم این پست قبل از 12 شب بزارم که گذاشتم

خوش اومدین به وب [ن ـازلـی] اگه ساده بگم یعنی همون نازلی. اسم نازلی هم خانواده اسم نازنینه و یعنی همون اسم خودم. 

از الان بگم که من مدیر وب های دیگم یعنی 

وب: GOOD، ناز بانو، و همین وبلاگ هستم و تا الان رمان قناری زبون بسته و خوشگله کلاسمون رو نوشتم و تو این وبلاگ هم قراره یه رمان جدید بنویسم و اسم رمانو نمیگم چون ساعت 12:00 اولین پارتشو داریم. 

دیگه اطلاعات نمیدم. 

       

          شب خوش🌆